بار دیگر رو بسوی شهر شام کرده ام
بار دیگر رو بسوی شهر شام کرده ام
از دود آهم شام را چون شام کرده ام
از خانه ها بگذشتم و کوچه به کوچه
یاد سر خونین و سنگ لب بام کرده ام
ویرانه و ماه جهان آرا که دیده
بازار شام و زینب کبری که دیده
ای دل بسوز ای اشک خون شو بر زمین بریز
بزم شراب و دختر زهرا که دیده
با آنکه با دستت به قلبم صبر دادی
چندجا زِ خود بیخود شدم گریبان را دریدم
آن دم که دشمن بر لبانت چوب میزد
دیدن لب شیرین و چوب تلخ سخت است
مزن ظالم رقیه پای تخت است
مزن ظالم حسین مادر ندارد
غریب است و کسی بر سر ندارد